چشم های انتظار
12 آبان 1396 توسط زينب جعفري
هنوز نمیدانم به کجا میروم.
نه که نمیدانم باورم نمیشود.
شب و بیداری و جاده...
نگرانی چشم هایی که دوخته شده به جاده...
جاده ای که قرار است برساند دلداری را به دلبری!!!
و یاری که دلش راضی نشد و با وجود سختی ها خانومش را همراه کرده..
و اذانی! و در هیاهوی تنها اتاقک نماز خانه ی پمپ بنزین نمازی...
طلوعی...
همچون طلوع خسته ای بعد از بین الطلوعین انتظار های خاموش...
و حالا...
راهی،جاده ای،مسیری...
در کنارِ
آقایی،با وفایی،باخدایی...
به سمت
کاظمینی،نجفی،سامرایی...
و اما...
کربلایی!
✍?..حِلما..